سکوت و خانه نشینی امام علی(علیه السلام)
اگر این سخن درست باشد كه در حیات رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دو جریان سیاسی مختلف در میان مهاجران وجود داشته و كسانی برای به دست آوردن خلافت تلاش میكردهاند، باید پذیرفت كه میان امام و شیخین از همان زمان مناسبات خوبی نبوده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1396/09/15 ساعت 11:35
امام در نفرین به قریش فرمود: خدایا! من از تو بر قریش و آن كه قریش را كمك كند یاری میخواهم «فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ صَغَّرُوا عَظِیمَ مَنْزِلَتِیَ وَ أجْمَعُوا عَلَی مُنَازَعَتِی أمْراً هُوَ لِی»[4] آنان پیوند خویشی مرا بریدند و رتبت والای مرا خرد كردند و در چیزی كه حق من بود، با من به ستیز پرداختند. امام در ادامه میفرماید: نگریستم و دیدم نه مرا یاری است نه مدافعی و مددكاری جز كسانم، كه دریغ آمدم به كام مرگشان برانم، پس خار غم در دیده خلیده، چشم پوشیدم.»[5] این سخن امام اشارت به سیاست خلفا در تحقیر امام است. امام در خطبهی شقشقیه نیز با اشاره به شورا میفرماید: چون زندگانی او (عمر) به سر آمد، گروهی را نامزد كرد، و مرا در جملهی آنان درآورد. خدا را چه شورایی! من از نخستین چه كم داشتم كه مرا در پایهی او نپنداشتند و در صف اینان داشتند.[6]
قرار گرفتن امام در كنار كسانی چون طلحه و زبیر و عثمان، برای امام شكننده بود. تازه در این جمع هم امام را تحقیر كردند. عجیب آن است كه عمر در زمانی كه شش نفر را برگزید، هر یك از آنان را متهم به صفتی كرد. در این میان، صفتی به امام نسبت داد كه بیاندازه بیپایه بود و در عین حال خرد كننده. عمر امام را متهم كرد كه «فیه دُعابة»[7] فرد شوخی است. بعدها معاویه[8] و عمر و بن عاص بر اساس همین سخن عمر، دربارهی امام میگفتند: فیه تلعابه.[9] امام اتهام عمر و بن عاص را به شدت رد كرده و این در اصل، رد سخن عمر بود.[10]
زندگی امام در انزوای مدینه، سبب شد تا آن حضرت ناشناخته باقی بماند. زمان به سرعت میگذشت و امام تنها در مدینه، آن هم در میان چهرههای قدیمی صحابه، چهرهای آشنا بود. اما در عراق و شام كسی امام را نمیشناخت. تنها برخی قبایل یمنی كه از زمان سفر شش ماههی امام به یمن آن حضرت را دیده بودند، با وی آشنایی داشتند.[11] جندب بن عبدالله میگوید: زمانی پس از بیعت با عثمان به عراق رفتم، در آنجا برای مردم فضایل علی ـ علیه السّلام ـ را نقل میكردم. بهترین پاسخی كه از مردم میشنیدم این بود كه، این حرفها را كنار بگذار، به چیزی فكر كن كه نفعی برایت داشته باشد. من میگفتم: این مطالب، چیزهایی است كه برای هر دوی ما سودمند است، اما طرف برمیخاست و میرفت.[12]
به نقل ابن ابی الحدید، تحلیل محمد بن سلیمان این بوده كه یكی از عوامل اختلاف در دورهی عثمان، تشكیل شورا بود. زیرا هر یك از اعضای شورا به هوس خلافت افتادند. طلحه از كسانی بود كه در انتظار خلافت میبود. زبیر نیز، هم به او كمك میكرد و هم خود را لایق حكومت میدید. امید آنان به خلافت بیش از امید امام علی ـ علیه السّلام ـ بود. دلیلش آن بود كه شیخین او را از چشم مردم ساقط كرده و حرمت او را در میان مردم شكسته بودند. به همین جهت او فراموش شده بود. بیشتر كسانی كه فضایل او را در زمان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ میشناختند مرده بودند و نسلی به پیدایی درآمده بود كه او را همانند سایر مسلمانان میدانست. از افتخارات او تنها همین مانده بود كه پسر عموی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ، همسر دختر او و پدر نوادگان او است. باقی امور فراموش شده بود. قریش نیز چنان بغضی به او میورزید كه به هیچ كس چنان نبود. قریش به همین اندازه طلحه و زبیر را دوست میداشت، زیرا دلیلی برای كینه به آنها وجود نداشت.[13] ابن ابی الحدید پس از اشاره به این نكته كه مردم در صفین، منتظر بودند تا حضور عمار را در یك جبهه معیار حقانیت آن جبهه بدانند میگویند: تعجب از این مردم است كه عمار را به عنوان ملاك حق و باطل میپذیرند اما خود علی را كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ حدیث ولایت را دربارهاش فرموده و نیز فرمود: لا یُحِبّك إلاّ مؤمن و لایُبغِضُكَ إلا منافق، معیار قرار نمیدهند! دلیل این مطلب آن است كه تمامی قریش از همان آغاز در پوشاندن فضایل او، فراموش كردن یاد او، محو خصایص او و حذف مرتبت والای او از سینههای مردم كوشیدند.[14] ابن ابی الحدید تحلیل جالبی از علل بغض قریش نسبت به امام علی ـ علیه السّلام ـ به دست داده است.[15]
یك بار كسی از امام علی ـ علیه السّلام ـ پرسید: به اعتقاد شما، اگر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرزند پسری میداشت كه بالغ و رشید بود، آیا عرب حكومت را به او میسپرد؟ امام پاسخ داد: اگر جز آنچه من میكردم انجام میداد، او را میكشتند. عرب از كار محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ متنفر بود و نسبت به آنچه خداوند به او عنایت كرده بود، حسادت میورزید... آنان از همان زمان حضرت كوشیدند تا كار را پس از رحلت آن حضرت، از دست اهلبیت او خارج كنند. اگر نبود كه قریش نام او را وسیلهای برای سلطهی خویش قرار داده و نردبان ترقی خود میدید، حتی یك روز پس از رحلت آن حضرت خدا را نمیپرستید، و به ارتداد میگرایید... اندكی بعد فتوحات آغاز شد؛ سیری پس از گرسنگی و ثروت پس از ناداری. این سبب شد تا اسلام عزیز شودو دین در قلوب بسیاری از آنان جای گیرد، چرا كه به هر حال اگر حق نبود چنین و چنان نمی شد. بعد از آن این فتوحات را به فكر و تدبیر امیران نسبت دادند. در این میان عدهای را بزرگ كرده و عدهی دیگری را از یاد مردم بردند: «فكنّا ممن خَمُلَ ذكره و خبت ناره و انقطع صوتُه و صیتُه، حتی أكل الدهر علینا و شرب، و مضت السنون و الأحقاب بما فیها، و مات كثیر ممن یُعرَف و نشأ كثیر ممن لایُعرَف»؛ ما از كسانی بودیم كه یادش به فراموشی سپرده شده، نورش به خاموشی گرایید و فریادش قطع شد، آن چنان كه گویی زمانه ما را بلعید. سالها به همین منوال گذشت، بسیاری از چهرههای شناخته شده مردند و كسانی كه ناشناخته بودند، برآمدند. در این شرایط فرزند پسر چه میتوانست بكند. میدانید كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ مرا به خاطر خویشی به خود نزدیك نمیكرد. بلكه برای جهاد و نصیحت چنین میكرد.[16] درست به دلیل همین فراموشی امام در جامعهی مسلمانان بود كه آن حضرت در دورهی خلافت، میكوشید تا از هر فرصتی برای معرفی خود و تلاشهایش برای اسلام در زمان رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ برای مردم سخن بگوید.[17]
روابط امام با ابوبكر بسیار سرد بوده و گویا خاطرهای باقی نمانده است. در برخورد با عمر خاطرات زیادی به دست آمده است كه عمدتاً كمكهای قضایی امام به عمر و نیز پاسخ به برخی رایزنیهای عمر با امام است كه برخی در نهج البلاغه هم منعكس شده است. عمر از پرخاش ظاهری به امام خودداری كرده و در ظاهر به امام حرمت مینهاد؛ اما عثمان چنین نبود، او تحمل اظهار نظرهای امام را نداشت؛ یكبار به امام گفت: تو نزد من بهتر از مروان بن حكم نیستی!.[18] عباس از عثمان خواست تا هوای امام را داشته باشد. عثمان گفت: اولین حرف من با تو این است كه اگر علی خودش بخواهد، كسی نزد من عزیزتر از او نخواهد بود.[19] البته امام حاضر نبود به خاطر عثمان و رفاقت با وی از بیان انحرافات و ایراد انتقاد چشم پوشی كند. به همین دلیل روابط امام با عثمان، از جهتی نزدیكتر و از جهت دیگر تندتر شد.[20] یك بار كه زنی از انصار با یكی از زنان بنیهاشم نزاعی داشت، پس از آنكه به نفع زن انصاری حكم شد، عثمان به او گفت: این رأی پسر عمومیت علی است![21] مخالفت با حكومت برای امام كار دشواری بود. امام، به ویژه در سالهای نخست كوشید تا با پناه بردن به انزوا خود را از رو در رو شدن با حكومت باز دارد. سرنوشت سعد بن عباده تجربهی تلخی و در عین حال عبرتآمیز بود. سعد با ابوبكر بیعت نكرد و ناگهان در زمان خلافت خلیفهی اول یا دوم، خبر رسید كه جِنّیان در شام او را كشتند. برخی از مصادر اشاره دارند كه قتل او سیاسی بوده است.[22]
ابن ابی الحدید میگوید: من از استادم ابو جعفر نقیب[23] پرسیدم: شگفتی من از علی ـ علیه السّلام ـ است كه چگونه در این مدت طولانی بعد از وفات رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ زنده ماند و با وجود آن همه كینههای قریش، جان سالم بدر برد. ابو جعفر به من گفت: اگر او خود را تا به آن اندازه كوچك نكرده و به كنج انزوا نخزیده بود، كشته شده بود. اما او خود را از یادها برد و به عبادت و نماز و قرآن مشغول كرد، و از آن زیّ و روش نخست خود خارج شده و شمشیر را به فراموشی سپرد، گویی چون ناجوانمردی كه توبه كرده، به سیر در زمین پرداخته و یا راهب در كوهها است. و از آن جا كه به اطاعت حاكمان زمان پرداخت، و خود را در برابر آنان كوچك كرد، او را رها كردند؛ اگر چنین نكرده بود او را به قتل رسانده بودند. او سپس به اقدام خالد برای قتل امام اشاره میكند.[24] مؤمن الطاق نیز بر این باور بود كه عدم تلاش سیاسی از طرف امام در این دوره، ترس از آن بوده است كه مبادا جنیان او را (همانند سعد) بكشند.[25]
البته این بدان معنا نبود كه امام از فرصتهای مناسب برای حق از دست رفتهی خود تلاش نكند. آن حضرت در همان مرحلهی نخست برای چند ماه از بیعت خودداری كرد.[26] به علاوه در همان روزهای نخست، دست زن و فرزندان خود را گرفت و به خانههای انصار رفت تا حق از دست رفته را باز یابد. این اصرار در حدی بود كه او را متهم كردند كه حریص بر خلافت است. امام فرمود: یكی گفت: پسر ابوطالب! تو بر این كار بسیار آزمندی! گفتم: نه، به خدا سوگند شما آزمندترید. ـ به رسول خدا ـ دورتر و من بدان نزدیكترم (خاصترم). من حقی كه از آنم بود خواستم، و شما نمیگذارید، و مرا از رسیدن به آن باز میدارید.[27] امام نظیر این استدلال را فراوان داشتند: «یا معشر قریش! إنا أهل البیت أحقّ بهذا الأمر منكم، أما كان فینا من یقرء القرآن و یعرف السنَّة و یدین بدین الحقّ»؟[28] ای قریشیان! ما از شما نسبت به خلافت سزاوارتریم. آیا در میان ما نیست كسی كه قرآن میخواند، سنت را میشناسد و به دین خداوند باور دارد؟
دربارهی ارزیابی امام از خلافت سه خلیفه، باید گفت: امام در هیچ زمانی آزاد نبود تا ارزیابی خود را از شیخین به دست بدهد. بر عكس نسبت به عثمان، هر آنچه كه به آن اعتقاد داشت، فرصت بازگو كردن آن را داشت. دلیل این امر این بود كه سپاه او در كوفه، كسانی بودند كه جز عدهی محدودی، شیخین را پذیرفته بودند و امام نمیتوانست در جمع آنان در سخن گفتن دربارهی آنان آزاد باشد. یك بار كه فرصتی به دست آمد، به بیان بخشی از رنجهای خود پرداخت و بالافاصله از ادامهی سخن باز ماند و در برابر اصرار ابن عباس به ادامهی صحبت فرمود: «تلك شقشقةٌ هَدَرَت»، نه ابن عباس! آنچه شنیدی شعلهی غم بود كه سر كشید.[29]
با همهی احتیاطی كه امام داشت، در زمان شورای خلافت، حاضر به پذیرفتن شرط عبدالرحمان بن عوف برای قبول خلافت نشد. ابن عوف شرط كرد: اگر امام بپذیرد تا افزون بر عمل كتاب خدا و سیرهی رسول ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به سیرهی شیخین (ابوبكر و عمر) عمل كند، حاضر است خلافت را به او واگذار كند، اما امام فرمود: تنها به اجتهاد خود عمل خواهد كرد. این رد آشكاری از امام نسبت به روش و سیرهی شیخین (ابوبكر و عمر) بود كه به اعتقاد امام دست كم بخشهایی از آن بر خلاف سیرهی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و بر پایهی اجتهادی نادرست صورت گرفته بود. امام اطاعت خود را نیز از ابوبكر، در اموری عنوان كرد كه او از خدا اطاعت میكرده است.[30] سخنان امام در دورهی خلافت، و نیز روش برخورد امام با مسائل مختلف نشان میدهد كه امام شیوهی سه خلیفهی گذشته را تائید نمیكرده است و بعدها معاویه در نامهای به امام نوشت كه تو بر خلفای پیشین حسد برده بر آنان بغی كردی! امام در پاسخ او نوشتند: «و پنداشتی كه من بدِ همهی خلفا را خواستم و به كین آنان برخاستم. اگر چنین است ـ و سخنت راست است ـ تو را چه جای بازخواست است؟ جنایتی بر تو نیاید تا از تو پوزش خواستند... و گفتی مرا چون شتری بینی مهار كرده میراندند تا بیعت كنم. به خدا كه خواستی نكوهش كنی، ستودی، و رسوا سازی، خود را رسوا نمودی. مسلمان را چه نقصان كه مظلوم باشد و در دین خود بیگمان؛ یقینش استوار و از دو دلی به كنار؟... و از این كه بر عثمان به خاطر برخی بدعتها خرده میگرفتم، پوزش نمیخواهم.»[31]
با وجود انتقادات صریح امام، به ویژه برخورد امام در شورا، نمیتوان به داشتن برخی پیوند سببی میان امام و عمر برای اعتقاد امام به درستی حكومت آنان استناد كرد. حتی تمجیدهایی كه امام از برخی از خلفا در قیاس با برخی دیگر دارد دلیلی بر پذیرش سیرهی آنان از سوی امام نیست. زمانی كه امام دریافت توانایی درافتادن با این حزب را ندارد، و نیز به مصلحت اسلام نیست تا مبارزهای را آغاز كند، راه مصالحه در پیش گرفت. امام در چندین مورد بیعت خود با ابوبكر و پذیرفتن او را كه به اصطلاح، مهاجر و انصار نیز او را پذیرفته بودند، بر اساس ضرورت و حفظ وحدت میان مسلمانان توجیه میكرد.[32] امام در توجیه سكوت خود به این سخن هارون در برابر موسی ـ علیه السّلام ـ استناد كرد كه گفت: إنّی خشیت أن تقول فَرّقتَ بین بنی اسرائیل.[33] امام نسبت به سقیفه میفرمود: بل عرفت أنَّ حقی هو المأخوذ و قد تركته لهم، تجاوز الله عنهم.[34] در گذشته، اهل سنت همین را نیز كه اهلبیت خود را سزاوارتر از دیگران، یعنی خلفای نخست به خلافت میدانستند، نمیپذیرفتند، اما اكنون جناحهای نسبتاً روشن اهلسنت قبول دارند كه علی ـ علیه السّلام ـ صرفاً به خاطر وحدت با ابوبكر بیعت كرد، در حالی كه خود را احق به خلافت میدانست.[35]
به هر روی زندگی منزویانهی امام در آن جامعه، نشان از آن دارد كه هم امام و هم خلفا میدانستند كه نمیتوانند با دیگری به نحوی برخورد كنند كه به معنای تأیید دیدگاه امام دربارهی آنان به ویژه در مسألهی خلافت باشد. در عین حال رفت و شد در مسجد، و حتی برقراری روابط خانوادگی نظیر ازدواج عمر با امكلثوم، امری معمول بود. این ازدواج به اصرار عمر ـ و بنا به برخی از منابع با تهدید او ـ صورت گرفت و امام با وجود مخالفت اولیه، و اصرار عمویش عباس آن را پذیرفت.[36] كما این كه امام علی ـ علیه السّلام ـ همسر ابوبكر، یعنی اسماء بنت عمیس را پس از درگذشت او به عقد خود درآورد و فرزند ابوبكر، یعنی محمد را در خانهی خویش تربیت كرد. محمد یكی از شیعیان خالص امام بود و تا زمانی كه در مصر به دست ایادی معاویه به شهادت رسید، از یاران وفادار و كارگزاران صدیق آن حضرت به شمار میآمد.
پی نوشت:
[1] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج9، ص198.
[2] . نك: المستدرك، ج3، ص162؛ طبقات الكبری، ج8، صص30 ـ 29؛ التنبیه و الاشراف، ص250؛ وفاء الوفاء، صص996 ـ 995، 1000.
[3] . خبری در فتوح (ج1، ص71 ـ 72) آمده است كه عمر هراس داشت كه پیشنهاد فرماندهی جنگ با مرتدان را به امام بدهد و او نپذیرد؛ به همین دلیل، آن را پیشنهاد نكرد.
[4] . نهج البلاغه، خطبهی 172؛ الغارات، ج1، ص309.
[5] . نهج البلاغه، خطبهی 217. این خطبه در دو مورد در نهج البلاغه آمده كه در این جا اضافاتی دارد؛ و نك: الجمل، ص123، و در پاورقی همانجا از: الامامة و السیاسه، ج1، ص155؛ الغارات، ص204.
[6] . نهج البلاغه، خطبهی 3.
[7] . تاریخ مختصر الدول، ص103.
[8] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص25.
[9] . الامتاع و المؤانسه، ج3، ص183.
[10] . نهج البلاغه، خطبهی 84؛ انساب الاشراف، ج2، ص127، 145، 151؛ نهج السعاده، ج2، ص88.
[11] . در این باره بنگرید: قبایل یمنی و تشیع، اصغر منتظر القائم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1380.
[12] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج9، ص58.
[13] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج9، ص28.
[14] . همان، ج8، ص18.
[15] . همان، ج13، ص300 ـ 299.
[16] . همان، ج20، ص299 ـ 298.
[17] . به عنوان مثال، نكـ : نهج السعاده، ج2، صص222، 314.
[18] . مروج الذهب، ج2، ص342.
[19] . انساب الاشراف، ج5، ص14.
[20] . تاریخ المدینة المنوره، ج3، صص1046 ـ 1045.
[21] . تاریخ ا لمدینة المنوره، ج3، ص967؛ منتخب كنز العمال، ج2، ص204.
[22] . نكـ : شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص223 وی احتمال میدهد كه خالد بن ولید این كار را كرده باشد نه ابوبكر (یا در واقع عمر). در هر حال اعتقاد ندارند كه جنیان او را كشته باشند. خبر قتل سعد بن عباده توسط جنیان از عبدالعزیز بن سعید بن سعد بن عباده نقل شده است. مادلونگ مینویسد: عبدالعزیز دقت نكرده كه آیا اجنّه به دستور خدا یا عمر عمل كردهاند. جانشینی حضرت محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ ، ص56.
[23] . دربارهی وی بنگرید: ابو جعفر النیب، مصطفی جواد، بغداد، 1949.
[24] . همان، ج13، ص301 ـ 302.
[25] . مناقب ابن شهر آشوب، ج1، ص270؛ الاحتجاج، ج2، ص380؛ بحارالانوار، ج29، ص442.
[26] . انساب الاشراف، ج1، ص585؛ الكامل فی التاریخ، ج2، ص325.
[27] . نهج البلاغه، خطبهی 172؛ الغارات، ج1، ص308.
[28] . الغارات، ج1، ص307.
[29] . نهج البلاغه، خطبهی 3؛ نثر الدر، ج1، ص274.
[30] . الغارات، ج1، ص307.
[31] . نهج البلاغه، نامهی 28؛ وقعة صفین، صص91 ـ 86. در اینجا متن كامل نامهی معاویه و پاسخ امام آمده است.
[32] . نك: انساب الاشراف، ج2، ص281؛ الغارات، صص111 ـ 110.
[33] . طه، آیهی 94؛ نكـ : المقنع، ص109.
[34] . نكـ : وقعة صفین، ص91.
[35] . تفسیر المنار، ج8، ص224.
[36] . برخی از محدثان و نویسندگان از اساس تردیدهایی دربارهی این ماجرا دارند. در این باره بنگرید به كتاب: افحام الاعداء و الخصوم بتكذیب ما افتروه علی سیدتنا امكلثوم ـ علیها السّلام ـ الملك الحی القیوم، شمس العلماء السید ناصر حسین الموسوی الهندی، تحقیق محمد هادی الامینی، تهران، مكتبة نینوی الحدیثة.
رسول جعفریان - تاریخ سیاسی اسلام (تاریخ خلفا) ، ج2، ص 205
منبع: تبارک